پسرگلم سلام امروز که این پست رامیگذارم یادخاطره ای ازنوزادی توافتادم بعداز
به دنیا آمدن دکتر دربیمارستان شهریار اعلام کرد که تو یک ناراحتی داری واگر
رفع نشودبایدعمل جراحی بکنیم ولی
باید6ماه بگذرد چون توخیلی کوچک بودی ماهرروز ناراحت ودلشوره
که چه خواهدشدبعداز6ماه که تورابردیم دکتر ،گفت که مشکل حل شده است
وماخوشحال وخندان به خانه آمدیمالبته دوسال که گذشت
مابازبااین مسئله روبرو شدیم وتورابه بیمارستان پیامبران پیش دکترجراح بردیم آقای
دکترعامریون باخوشرویی ماراپذیرفت وعمل جراحی راانجام و2ساعت که
من ومامانت دم دربودیم انگار2سال طول کشید جالبتراینکه دراین 2ساعت
10بارمن ازمامان پرسیدم که مهدی رابیرون نیاوردند12بارهمین سئوال را مامانت
ازمن پرسید آنروزیادم هست که برفی بودمن زنجیرچرخ به
ماشین بستم وراه افتادیم چون باعجله بسته بودیم درراه زنجیر چرخ هم پاره شد
ومن با زحمت زیاد،چون هواخیلی سردبودزنجیر رابازکردم وزنجیر پاره به ماشین هم آسیب زد
و4شنبه عمل جراحی انجام وشب آنجابستری شدی مامان پیشت ماند ومن برگشتم
وچون داداش خانه عمه بودبه آنجابرگشتموشام خوردیم وصبح آمدم وتورا ازبیمارستان
مرخص کردیم وآوردیمخانه تقریباٌ2هفته به عید نوروز 93مانده بود.
باتشکر فراوان ازآقای دکترمحمودعامریون
